«داستان دو بذر»
در بهار دو تا بذر در خاك حاصلخيز كنار هم نشسته بودند اولين بذر گفت: «ميخواهم رشد كنم. ميخواهم ريشههايم را در خاك زير پايم بدوانم و ساقههايم را از پوستهي خاك بيرون بكشم. ميخواهم غنچههاي لطيفم را باز كنم و نويد فرارسيدن بهار را بدهم ... ميخواهم گرماي آفتار را روي صورتم و لطافت شبنم صبحگاهي را روي گلبرگهايم احساس كنم.!» و رشد كرد و قدر برافشت.
بذر دوم گفت: «من ميترسم اگر ريشههايم را در خاك، زير پايم بدوانم از كجا معلوم كه در تاريكي به چيزي بر نخورم؟ اگر راهم را از ميان پوستهي سخت بالاي سرم بيابم از كجا معلوم كه جوانههاي لطيفم از بين نروند ... و اگر بگذارم كه جوانههايم باز شوند از كجا معلوم كه يك مار نيايد و آنها را نخورد و اگر بگذارم كه غنچههايم باز شوند از كجا معلوم كه طفلي مرا از زمين بيرون نكشد؟ نه! بهتر است منتظر بمانم تا همه جا امن و امان شود او اينطور بود كه او منتظر ماند.
مرغ خانگي كه در خاك دنبال دانه ميگشت، بذر منتظر را ديد و او را خورد.
«نغمهي عشق»
نتيجه:
براي زيستن، شهامت لازم است. يك دانهي نتركيده، داراي همان ويژگيهايي است كه جوانه هنگام شكستن پوستهاش دارد. با اين وجود، فقط زماني كه پوستهاش را ميشكند، ميتواند خود را به درون ماجراي زندگي پرتاب كند.
ترس همچون چوبي لاي چرخ زندگي است.
«دنيس ويتلي»
«با ترسهايتان مشورت نكنيد»
يك بار كه يكي از فرماندهان نظامي، حملهي جسورانهاي را طرح ريزي ميكرد، يكي از ژنرالها هراسان پيشنهاد او را رد كرد و گفت:
- من از عواقب اين كار وحشت دارم. «ميترسم كه ...»
فرمانده، همان طور كه روي شانهي زير دست ترسوي خود، دست ميگذاشت گفت:
- ژنرال، هيچگاه با ترسهايتان مشورت نكنيد.
«مثبت درماني»
«امن» و «بي خطر» وهمي بيش نيست نه در طبيعت و نه در زندگي فرزندان آدم، چنين چيزي وجود ندارد. پرهيز از خطر در تمام مراحل حيات، مطمئنتر از روبهرو شدن با آن نيست. زندگي يا جسارت است و ماجرا و يا ديگر هيچ.
«هلن كلر»
متدين واقعي بايد در دنيا سهم داشته باشد. بايد دنيا را نسبت به آنچه هنگام ورودش به دنيا يافت، كمي زيباتر سازد. بايد دنيا را كمي مسرت بخشتر سازد. بايد كمي بيشتر، عطر آگينش كند. بايد كمي بيشتر همسازش كند. اين قرار است سهم او باشد.
«اوشو»
جهاني كه در آن زندگي ميكنيم نامحدود است. هننوز چيزهاي زيادي هست كه بايد كشف شوند. زيباييهايي كه بايد عيان شوند و رازهايي كه بايد شناخته شوند. شما چه نقشي در اين برنامهي الهي، بازي خواهيد كرد.
«جي. پي. واسواني»
¯¯¯
در نيمهي دوم قرن نوزدهم، سرپرست ادارهي ثبت اختراعات گفت: «آنچه اهميت داشته قبلاً اختراع شده است.» در طول تاريخ اين باور رايج بوده و مردم بر اين عقيده بودند «آنچه امكان پذير بود، ايجاد شده است.» اما زندگي انسان، فرايندي براي رسيدن از يك كشف به اكتشاف بعدي است. ما در دوراني زندگي ميكنيم كه دانش بشري هر ده سال، دو برابر ميشود.
«استفان كاوي»
¯¯¯
تأييد زندگي و نه نفي زندگي، دين است. زيرا خداوند زندگي است و هيچ خداي ديگري جز خداي يگانه نيست. خدا سبزي درختان، سرخي درختان و زردي درختان است. خدا همه جا هست، تنها خدا هست. انكار زندگي يعني انكار خدا، نكوهش زندگي يعني نكوهش خدا. چشم پوشيدن از زندگي يعني اينكه خود را داناتر از خدا ميداني.
«اوشو»
¯¯¯
هنگامي كه بميريم، كه بيشك نيز خواهيم مرد، در مورد هيچ چيز، بيش از اينكه چگونه زندگي را ارج گذاشتهايم مورد حسابرسي قرار نخواهيم گرفت.
خدا اين جهان را ساخته است پس آن قدر جالب باشد كه توجه او را به خود جلب كند. پس اگر ميبينيد كه امور، كسالت بار، كهنه، خسته كننده و قابل پيش بيني ميشوند شايد خودتان توانايي علاقهمند بودن و توجه كردن را از دست دادهايد.
«ديپاك چوپرا»
هر ذرهاي كه بيني بيهوده نيست در دهـر
چون نيست كار يزدان، بيهوده آفـريـدن
«مولوي»
مرگ آورترين تعبيرها آنهايي هستند كه نگرش مثبت به زندگي را به نگرش منفي تبديل ميسازند. به تو گفتهاند كه زندگي روي اين زمين مانند تبعيد شدن به «سيبري» است و شما زندانياني بيش نيستنيد. شما به اين زندگي پرتاب شدهايد تا تنبيه شويد. زندگي تنبيه نيست بلكه پاداش است. با دادن اين فرصت عظيم براي رشد، ديدن، دانستن، ادراك و بودن، شما پاداش گرفتهايد. من زندگي را پديدهاي روحاني ميبينم. در واقع به نظر من، زندگي و خداوند مترداف يكديگرند.
«اوشو»
¯¯¯
اين جهان نيست كه بايد نظم بگيرد. بلكه جهان عين نظم است. اين ما هستيم كه بايد خود را هماهنگ با اين نظم كنيم.
«هنري ميلر»
¯¯¯
در دنيا هيچ چيزِ كاملاً خطايي وجود ندارد. حتي يك ساعتِ از كار افتاده نيز ميتواند دوبار در روز، وقت را دقيق نشان بدهد.
«پائولوكوئيلو»
منبع: كتاب - شما عظیم تر از آن هستید که می اندیشید - نويسنده: مسعود لعلي
سايت ايرانيكا
www.iranika.ir